مرداب

زنگها براي كه به صدا در مي آيند

۱۳۸۶۰۳۲۲

بد حجابي


گويند : " هر زمان با پتك بر كلهء ضرر بكوبيد ، منفعت است ". گرچه طرح توسعة الحجاب و كشفَ الفساد را ديرزماني آغاز نموده اند ، ليك بر طبق ضرب المثل بالا ، منفعت است

چه نيك كه سروكلهء مُوكلين و مُبشرين و مُضربين پيدا شد تا جلوي اين مدپراكني ها و پاچه نمايانگري ها و مانتو دم باسن ها و آرنج بيرون اندازها و مو به آسمان سيخ شدگان و غيره وذالك ها را بگيرند معهذا صراطي باشد تا فرهنگي زنده و لكهء ننگي را از جامعه بزداييم . دَمشان گرم و ﺃحسنتُ للمأمورين

اين مدگرايان ديگر شورش را در آورده اند . آنچنان شلواري پوشند كه گويي قصد دست به آب را دارند و آنچنان مويي بيرون اندازند كه گويي خانهء خاله س ، البته اگر پسر خاله اي در ميان نباشد ، و آنچنان مانتويي برتن كنند كه چاكشان از جلو و عقب ، آب دهان هر نديدهء بي جنبه را به راه مي اندازد

اينها ميخواهند نام جمهوري اسلامي (!) را زير سؤال برند ، البته اگر سؤالش بي خطر باشد

بد نيس خاطرهء يه دختر بد حجاب را از زبان خودش بشنويم ( البته با تصوير شطرنجي تا مايع شهوت ديگران نشود ) : (( يه روز بعد از ظهر تنهايي رفته بودم پياده روي ، تيريپم هم بد نبود . همچنان در حال قدم زدن بودم كه يه باراباس اومد كنارم ايستاد . ديدم در عقب باز شد و دو موجود دو پاي سياهي ازش بيرون اومدن و پريدن جلوم ، شكل و شمايلي عجيب داشتن ، دماقشون بيشتر از جاهاي ديگرشون به چشم ميومد و رنگ پوستي كه بر چهره شان زار ميزد ، تقريباً چيزي شبيه انسان و هيبتي تو مايه هاي كلاغ سياه ، البته دور از جون كلاغ هاي عزيز ، سوء تفاهمي پيش نياد . واي كه چه حالي داشتم ، قلبم تاپ تاپ ميزد . مي خواستم پا به فرار بذارم كه ياد يه بدبخت بيچاره اي افتادم كه فرار را بر قرار ترجيح داد و تيري بيش نصيبش نشد . ايستادم و ساختم و سوختم . موجود دهشناك بهم گف : " يالا سوار شو تا كفارهء گناهانت را كف دستت بگذاريم ". من هم كه ترسيده بودم گفتم : " سوار ماشين غريبه نميشم ، مامان بابام اجازهء همچين كاريو بهم ندادن ، البته سوار ارابهء موجودايي كه معلوم نبود از كدوم جهنم دره اي اومدن ". يهو ديدم از در جلوي باراباس ، يه لاقباي چهارشونه اي از نوع نر همون موجودات دو پاي سياه ، پياده شد . يه يوني فرم سبز لجني با چكمه اي سياه و چهره اي پر از مو داشت كه منو ياد آدماي اوليه اي انداخت كه هنوز چاقورو اختراع نكرده بودن . هيكل گنده شو جلو انداخت و با صداي زمختي كه بي شباهت به چهره ش نبود گف : " سوار ميشي يا با زور سوارت كنيم ..‌ ؟ " مي خواستم داد و هوار راه بندازم كه شايد مردم به دادم برسن ، اما ديدم اين رعيت پايين تنه پرست و پول دوست ، كه سرشون با آلت مباركشون بازي ميكنه ( كه الهي حكومت قربونشون بره ) ، تخم جلو اومدن رو ندارن . خودمو ناتوان ديدم و ناچار سوار شدم . بين اون دو موجود سياه ، ‌روي صندلي عقب نشستم . واي كه چقدر هيجان داره وقتي براي اولين بار سوار باراباس ميشي . از پر غو هم نرمتر ميره . خلاصه بحث رو كوتاه ميكنم . بعد از تأييد يه تعهد در محضر دادگاه عدل نيروي انتظامي (!) ، به توبه نائل آمدم و الآن يه دختريم كه حس ميكنم بعد از اين ماجراها ، گناهانم پاك و رهسپار بهشت خواهم شد

مناظره مي كنيد كه چگونه يه آدم از دام شيطان رهايي جسته ( و خانه را به خيابان ترجيح داده ) و ديگر مايع فساد در جامعهء نيست ؟! أحسنت به اين مأموران موحش و مبشر كه جز خير ما چيزي نمي خواهند ، خيري كه جز منفعت خود و بالا دستي ها ، چيز دگري نيست . داستان هاي مستند كثيري از اين نوع موجود مي باشد كه من ختم كلام را في الحال و الفي المكان مستحب دانسته و بنده را شخصاً درگير معصيت اين داستان پراكني هايي كه مسبب شهوت غير ميشود ، نمي كنم . تا الآن هم شايد بسياري از شما با تصور كردن شلوار كوتاه و پاي بلورين و باسن قلنبهء آن بنت الشيطان و آرنج بي ريخت و بازوي ورقلنبيدهء آن ابن الابي ها ، به مقام حشريت نائل شده و جاي مباركتان را تر نموده باشيد

والسلام و نامه تمام
واستغفر اللمأمورين ربي و اتوب الي موكلين و مضربين
الهي آمين



*****