زنگها براي كه به صدا در مي آيند
دور و نزديك

ابرها مانند قطاري
در گسترهء افق ايستاده اند
بدون حركت
باران باريده
به ظاهر
شهر جامهء پاكي بر تن كرده
در جايي نشسته ام كه
آدم ها مي آيند و مي روند ، نزديك و دور مي شوند
وقتي دورند
انگار كه هيچ اند
انگار كه پوچ اند
86/01/26
2 Comments:
هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم كه نجوشم
به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم
شمايل تو بديدم نه صبر ماند و نه هوشم
mesle hamishe ghashang minevisi.....
ارسال یک نظر
<< Home